نوشته های احمد آذرکمان



صدایِ آب می آید . صدای آبِ کف آلود . سرگرمِ شنیدنِ چیزی شبیه جابه جا شدن قاشق ها زیر آبم . 
شستن حالم را خوش می کند اما نه شستن گاهی هم مرا یاد مرگ می اندازد . 
راستش با سبزه ی کنار گورها بیش تر جورم تا با خودِ گورها ، البته از منظره ی گورها به شکل دسته جمعی بدم نمی آید اما از نگاه به گورها به صورت تک تک . ، نه دوست ندارم ، اما چرا انگار از نگاه به گورهای بسیار قدیمی ، آن هم به شکل تک تک لذت می برم . از گورهایی که از فرط قدیمی بودن تَرَک افتاده به جانشان ، از نوشته ی گورهایی که در تنه به تنه شدن با زمان رنگ باخته اند کیفور می شوم . هر چند رابطه ی جفت و جوری هم با زمان ندارم . 
هر چه هست در آبِ کج شده است . آب کج شده چیز بیش تری از من در خود دارد . آبی که به سنگی ؛ به آشغالی ؛ به چیزی خورده و از صاف صاف جلو رفتن افتاده است . آبی که در لیوانی یا در کاسه ای تا مرز کج شدن کش آمده است . من مدام دوست دارم آب کج شده را از نزدیک و از دور ببینم . آب کج شده آرامم می کند .

احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ اردیبهشت ٩٨ 


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها